معنی بلندی و قامت

حل جدول

فرهنگ عمید

قامت

اذان خفیف و کلماتی که در آغاز نماز می‌گویند، اقامه،
* قامت بستن (زدن، گفتن): (مصدر لازم) به ‌نماز ایستادن، قد قامت‌الصلوه گفتن،
* قامت کردن: (مصدر لازم) = * قامت بستن: بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت / در نماز آیند آن‌ها‌یی که قامت می‌کنند (اوحدی: ۲۰۹)،

قد، بلندی تنۀ آدمی،
اندام،


بلندی

بلند بودن: بلندی دیوار،
بلند و دراز شدن،
شدت: بلندی صدا،
[مجاز] ارزش، اهمیت: بلندی مقام،
[مجاز] خوبی، همراهی: بلندی بخت،
دراز و طولانی بودن: بلندی شب،
(اسم) مکان مرتفع: بلندی‌های البرز،
طول، ارتفاع: قد درخت به بلندی چهارمترمی‌رسید،
[قدیمی] بالاترین قسمت چیزی، اوج،

فرهنگ فارسی آزاد

قامت

قامَت، قد و بلندی انسان- هیکل شخص- گروه مردم (جمع: قِیَم)،

گویش مازندرانی

بلندی

بلندی – جای مرتفع

لغت نامه دهخدا

بلندی

بلندی. [ب ُ ل َ] (حامص، اِ) برآمدگی، نقیض پستی و کوتاهی. (ناظم الاطباء). برشدگی. شُموخ. عَرار. عَلاوه. عِلْو یا عُلُوّ. قُردَوه. قِنی ̍:
گشاده شود کار چون سخت بست
کدامین بلندی که نابوده پست.
ابوشکور.
همی داشتش چون یکی تازه سیب
که اندر بلندی ندیدی نشیب.
فردوسی.
جهان را بلندی و پستی توئی
ندانم چه ای هرچه هستی توئی.
فردوسی.
زایران برآرم یکی تیره خاک
بلندی ندانند باز از مغاک.
فردوسی.
بدرد دل و مغزشان از نهیب
بلندی ندانند باز از نشیب.
فردوسی.
زمین را بلندی نبد جایگاه
یکی مرکزی تیره بود و سیاه.
فردوسی.
تا در بر هر پستی پیوسته بلندیست
تا درپس هر لیلی آینده نهاریست.
فرخی.
هَدهَده؛ فرود آوردن چیزی را از بلندی به پستی. (از منتهی الارب). || علو. بالایی. (فرهنگ فارسی معین). رفعت. (آنندراج) (غیاث):
آفتابی بدان بلندی را
لکه ٔ ابرناپدید کند.
سعدی.
- بلندی همت، بلندهمتی. دارای همت بلند بودن: نوع سیم از انواع تحت جنس شجاعت، بلندی همت است. و آن عبارتست از آنکه نفس را در طلب جمیل سعادت و شقاوت این جهانی در چشم نیاید و بدان استبشار و ضجرت نماید تا بحدی که از هول مرگ نیز باک ندارد. (نفائس الفنون، حکمت عملی). || درازی. (غیاث) (آنندراج). طول. (فرهنگ فارسی معین):
هرگزبود آدمی بدین زیبایی
یا سرو بدین بلندی و رعنایی.
سعدی.
- امثال:
بلندی شمشیر چه باید گامی پیش نه، یونانیان می نویسند که جوانی از مردم اسپارطه از کوتاهی شمشیر خویش شکایت میکرد، مادر گفت از صف گامی پیش نه. لیکن ظاهراً این مثل در ایران نیز متداول بوده و عامیان امروز گویند: بلندی قداره بی فایده است یک قدم جلو. (از امثال و حکم دهخدا). و رجوع به روزنامه ٔ فکر آزاد شماره ٔ 40 سال اول شود.
- بلندی روز؛ فراخی آن. وقت نیمروز: شدّالنهار؛ وقت ارتفاع نهار و بلندی روز. (منتهی الارب). || ارتفاع. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). شَرَف. سَمک: هریکی را [از هرمان مصر] چهارصد ارش دراز است اندر چهارصد ارش پهنا اندر چهارصد ارش بلندی. (حدود العالم). || بزرگی و افراختگی. (ناظم الاطباء). بزرگی و عظمت. (فرهنگ فارسی معین). ذِکر. رِفعه. سَناء. علاء. عُلوّ. عُلی ̍. فُخَیمه. مَسعاه. مَعلاه:
بزرگی و فیروزی و فرهی
بلندی و دیهیم شاهنشهی.
فردوسی.
بدین بارگاهش بلندی بود
بر موبدان ارجمندی بود.
فردوسی.
فروغ و بلندی نجوید ز کس
دل افروز رخشنده اویست و بس.
فردوسی.
رخ مرد را تیره دارد دروغ
بلندیش هرگز نگیرد فروغ.
فردوسی.
گر وصل توام دهد بلندی
هجران تو آردم به پستی.
خاقانی.
ببینیم کز ما بلندی کراست
درین کار فیروزمندی کراست.
نظامی.
بلندیت باید تواضع گزین
که آن بام را نیست سلّم جز این.
سعدی.
بلندی به ناموس و گفتار نیست
بلندی به دعوی و پندار نیست.
سعدی.
بگردن فتد سرکش تندخوی
بلندیت باید بلندی مجوی.
سعدی.
کَساء؛ بلندی مرتبه. (منتهی الارب).
- بلندی دادن، عظمت دادن. پایگاه رفیع بخشیدن. به مقام عالی رسانیدن:
بلندی تو دادی تو ده زور و فر
که خواهم از او باز خون پدر.
فردوسی.
دوستان و دشمنانش را بلندی داد چرخ
دوستانش را ز بخت و دشمنانش را ز دار.
امیرمعزی (از آنندراج).
- بلندی منش، طبع بلند داشتن:
زن و مرد را از بلندی منش
سزد گر برآید سر از سرزنش.
فردوسی.
|| کبر و غرور:
بدان تا ز فرزند من بگذری
بلندی گزینی و گندآوری.
فردوسی.
ز فرمان اگر یک زمان بگذری
بلندی گزینی و گندآوری.
فردوسی.
|| قوت در آواز. جهر در صوت. جهری. جهوری بودن صوت. (یادداشت مرحوم دهخدا). جِرم.
- بلندی دادن سخن، شیوا کردن آن. فصیح و بلیغ ادا کردن آن:
به فرخ فالی و فیروزمندی
سخن را دادم از دولت بلندی.
نظامی.
- بلندی دادن ناله، به آوای بلند نالیدن. ناله سر دادن. زار نالیدن. به آوای بلند گریستن:
گر نیاید آن کمان ابروی من مانند تیر
صد بلندی میدهم هر ناله ٔ آهسته را.
علی خراسانی (از آنندراج).
|| (اِ) جای بلند. مکان مرتفع. جای رفیع. (یادداشت مرحوم دهخدا). پشته. فراز. أمت. أوج. رابیه. رَباءه. رباوه [رَ / رِ / رُ وَ]. رَبْو (رِبْو، رُبْو). صعود. قنوع. مَشرف. مَشرفه: این ملک بر سر بلندی نشسته بود با تنی چند از خاصگان خویش. (نوروزنامه).
چو سیلاب ریزان که در کوهسار
نگیرد همی بر بلندی قرار.
سعدی.
اِرتباء، استعلاء؛ بر بلندی برآمدن. (منتهی الارب). اَعراف، بلندیها میان بهشت و دوزخ. (ترجمان القرآن جرجانی). خُطمه؛ بلندی کوه. (منتهی الارب). سَرکوب، بلندییی که بر قلعه ها و خانه ها مشرف بود. (از برهان). || قله. (ناظم الاطباء). بالا. سر:
به یک دست ایوان یکی طاق دید
ز دیده بلندی او ناپدید.
فردوسی.
به کوه رهو برگرفتند راه
چه کوهی بلندیش بر چرخ ماه.
اسدی.
- بلندی طاق، در اصطلاح معماری و ساختمان، خیز. (از فرهنگ فارسی معین). مرتفعترین قسمت طاق که مشابه قله است در کوه.

بلندی. [ب ُ ل َ دا] (ع اِ) پهنا. (منتهی الارب). عریض و پهن. (اقرب الموارد).


قامت

قامت. [م َ] (ع اِ) قامه. قد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندام. (ناظم الاطباء). بالا. بالای مردم. (مهذب الاسماء). رعنا و موزون از صفات آن است: قامت موزون. قامت رعنا. شمع، الف، شجر، درخت، لوا، خط استوا، نرگس، از تشبیهات آن است. و با لفظ راست کردن، برافراختن، خم کردن استعمال میشود. (آنندراج):
چون پست بودت قامت دانش
چون سروچه سود مر ترا بالا.
ناصرخسرو.
بفزای قامت خرد و فکرت
مفزای طول پیرهن و پهنا.
ناصرخسرو.
مرد مخوان هیچ و بتش خوان از آنک
چون بت با قامت و بی قیمت است.
ناصرخسرو.
کسی که با تو دلش چون الف نباشد راست
ز هیبت تو شود قامتش خمیده چو دال.
معزی.
قیمتم از قامتم افزونتر است
دورم از این دائره بیرون تر است.
نظامی.
کشیده قامتی چون نخل سیمین
دو زنگی بر سر نخلش رطب چین.
نظامی.
بر شاپور شد بی صبر و سامان
به قامت چون سهی سروی خرامان.
نظامی.
رخسار و قامتش بطریق مناسبت
ماه شب چهارده و خط استوا است.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
اینکه تو داری قیامت است نه قامت
وین نه تبسم که معجز است و کرامت.
سعدی.
بس قامت خوش که زیر چادر باشد
چون باز کنی مادر مادر باشد.
سعدی (گلستان).
ای ماه سروقامت شکرانه ٔ سلامت
از حال زیردستان می پرس گاهگاهی.
سعدی.
فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
قامت است آن یا قیامت، عنبر است آن یا عبیر.
سعدی.
آمد آن شوخ به سیر چمن و نرگس مست
جلوه ٔ قامت او دید و سر افکند به پیش.
سعدی (از آنندراج).
به ناز اگر بخرامد درخت قامت تو
ز جای خود برود سرو اگرچه پابرجاست.
سلمان ساوجی (از آنندراج).
از آب و گل غرض شجر قامت تو بود
عالم نداد بهتر از این حاصل دگر.
ملا نظیری (از آنندراج).
پیشتر زانکه دهد خامه بدستش استاد
الف قامت او مشق قیامت میکرد.
صائب (از آنندراج).
نکرده بود تماشا هنوز قامت راست
که شد خرام تو سیلاب عقل و هوش مرا.
صائب.
بعزم رفتن از گلزار چون قامت برافرازد
گل از بیطاقتی چون خار آویزد بدامانش.
صائب (از آنندراج).
آویخته شقه از ملاحت
برماهچه ٔ لوای قامت.
واله هروی (از آنندراج).
بنای قامتم را نو گلی زیر و زبر دارد
که شمع قامتش پروا نه از تاب کمر دارد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
|| چرخ چاه مع آلات و تمام ساخت وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قِیَم. (منتهی الارب). لیث آرد: چیزی است که به اندازه ٔ اندام یک مرد بر کنار چاه سازند و چرخ چاه را در آن قرار دهند و هر چیز که به همین اندازه از سطح زمین بالا آید آن را قامه گویند. جمع آن قیم است. ازهری در رد وی گوید: آنچه لیث درباره ٔ قامت گوید نادرست است و قامت نزد عرب چرخ چاه است که بوسیله ٔ آن آب از چاه کشند. (معجم البلدان ج 7 ص 19). || اقامه. (ناظم الاطباء). اذان خفیف که پس از اذان گویند. (السامی فی الاسامی):
چه داری عزم چندین استقامت
که هم روزی برآید بانگ قامت.
ناصرخسرو.
آن مؤذن سرخ چشم سرمست
قامت بسر زبان برآورد.
خاقانی.

قامت. [م َ] (اِخ) کوهی است به نجد. (منتهی الارب) (معجم البلدان ج 7 ص 19).

قامت. [م َ] (اِخ) دهی از دهستان برگشلو بخش حومه ٔشهرستان ارومیه. در 10500گزی خاور ارومیه و 2500گزی جنوب شوسه ٔ کلمانخانه به ارومیه واقع است. جلگه و معتدل مالاریائی است. 200 تن سکنه دارد. آب آن از شهرچای و محصولات آن غلات، انگور، توتون، چغندر، حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قامت زدن

قامت زدن. [م َزَ دَ] (مص مرکب) ایستادن. قامت بستن:
قامت زده و شکسته قامت
انگیخته از جهان قیامت.
نظامی.


غریب قامت

غریب قامت. [غ َ م َ] (ص مرکب) آنکه قامت خوب و شگفت آوری دارد:
لطیف جوهر و جانی، غریب قامت و شکلی
نظیف جامه و جسمی بدیع صورت و خوئی.
سعدی (طیبات).

فرهنگ فارسی هوشیار

بلندی

(صفت) علو بالایی مقابل پستی کوتاهی، ارتفاع، درازی طول، بزرگی عظمت، (اسم) قله (کوه)، نجد مقابل غور، اوج و ذروه. یا بلندی طاق. خیز (در ساختمان) .


قامت

قد، بالا، رعنا و موزون

معادل ابجد

بلندی و قامت

643

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری